سفارش تبلیغ
صبا ویژن

دانلود عکس از اینستاگرام

و از اتاق بیرون امدم خیلی ناراحت بودم عکس زیبا پایین آمدم و داروهای عمو را بهش دادم . همون شب با دانلود عکس از اینستاگرام خانواده ارسطو موضوع ازدواج رو پیش کشیدند و از من خواستگاری کردند . شب تا صبح فکر کردم می دونستم جواب ارسطو را منفی می دهم چون عکس لو رفته را پخش کرد و با اینکه اون هم به سهم خودش زیبا بود و البته مهربون ، اما دل من جای دیگه ای گرو رفته بود و نمی دونتسم چطور دلیلم را براش توضیح بدم . اگر بهش دانلود عکس می گفتم قبلا نامزد داشتم قعطا اعتبار پدربزرگ زیر سوال می رفت . بنابراین تصمیم گرفتم به ارسطو بگم فعلا قصد ازدواج ندارم و با این قصد به خواب رفتم . صبح وقتی از خواب بیدار شدم . بعد از شستن دست و روم متفکر از پله ها پایین آمدم و صبحانه خوردیم و طی این مدت هیچ کس چیزی نگفت . ساعت ده صبح بود که تلفن زنگ خورد و آقای فریمان بزرگ وقت خواستن برای خواستگاری همون روز عصر آمدند . خانواده فتحی واقعا انسان های فهمیده و شریفی بودند و برای من انقدر ارزش قایل شدند که اجازه دادند قبل از جواب دادن به ارسطو در مورد کس دیگری هم فکر کنم و هر کدام عکس HD که مناسب تر بودند را انتخاب کنم . بالاخره خانواده فریمان هم امدند و صحبت کردند و باز تصمیم نهایی را به عهده خودم گذاشتند . آنها خانواده ساده و آبرومند و با کمالاتی بودند . بهزاد و خانواده اش تهران زندگی می کردند اما به گفته خود بهزار اگر باهاش ازدواج می کردم صفر بودیم و باید از زیر صفر شروع می کردیم . واقعا نمی دونستم چی کار کنم ، طی این مدت اصلا نادر رو ندیده بود . شب بودکه رفتم لب دریا ، دلم می خواست نادر رو می دیدم هنوز هم دوستش داشتم اما نمی دونستم با دانلود عکس از اینستاگرام که اون بچه می تونه با من زندگی کنه یا نه ، بالاخره نادر آمد . چقدر چهره اش خسته و رنجور بود انگار اصلا من رو ندید ، داشت به سمت ساختمان ویلا می رفت که بلند گفتم :

 

دانلود عکس از اینستاگرام

 

- می دونی کیمیا می خوام یه چیزی بهت بگم . می دونم خیلی بهت بد کردم اما این واقعیته ، وقتی از ایران عکس جدید گرفتم سریعا با الناز نامزد کردم و شش ماه بعدش شما را برای عروسی دعوت کردم . بعد از عروسی شش ماه بیشتر دوام نیاوردم ، تحمل رفتارش را ندشاتم اون هم تحمل رفتار من رو نداشت . از هم جدا شدیم . یک سال دارم به سختی و با کار همه چیز رو فراموش کنم ، وقتی لیلی و نوید تصمیم گرفتن به ایران برگردند روی آمدن نداشتم . یعنی نمی تونستم توی چشمهات نگاه کنم . اما حالا که برگشتم نمی تونم مثل تو باشم ، نمی تونم توی عروسیت شرکت کنم و بگم عروسیت مبارک ! کیمیا من دوستت دارم ، نمی خوام از دستت بدم ، می فهمی ؟

و شروع به دویدن کرد و از مقابل دیدگانم دور شد . مات و مبهوت دور شدنش رو نظاره کردم تا لحظاتی متحیر بودم وقتی به خودم امدم دوباره روی زمین نشستم . و زیر نور مهتاب به خودم ، گذشته ام ، وبه رویاهام فکر کردم . دو سال منتظر بودم که این لحظه رو ببینم . نمی دونم کی بود که کنار دریا دانلود عکس HD به خواب رفتم . خواب دیدم که نادر گریه می کرد و به دنبالم می دوید و من هم گریه می کردم و به طرفش می دویدم و پدربزرگ من رو به طرف خودش و همه خانواده نادر را به طرف خودشون می کشیدند و سعی داشتند ما را از هم دور کنند که از خواب پریدم . هوا روشن شده بود به ویلا برنگشتم و همان جا نشستم ، دو ساعتی بعد داخل ویلا رفتم سلام کردم همه جواب سلامم را دادند . همه دور میز صبحانه نشسته بودند مامان گفت : کیمیا جان کجا رفته بودی ؟ خیلی منتظرت شدیم .

تا ظهر با افکارم دست به گریبان بودم . بهزاد و ارسطو هر دو خوب بودند اما از نادر خاطره خوبی نداشتم ، ولی هنوز عاشقش بودم . شاید بعد از سالها بشه عشقی که قدمت دو سه ساله داره فراموش کرد ، اما عشقی که بدو تولد در وجودت رخنه کرده تا اخر عمر فراموش نشه . هنگام ظهر هر عکس زیبا چی گفتن بیا نهار بخور نرفتم . قرار بود عصر به ارسطو و بهزاد جواب بدم . عصر لباس مناسبی پوشیدم و پایین رفتم . تصمیم خودم را رفته بودم قرار بود اول به ارسطو جواب منفی بدم . وقتی جوابم را بهش گفتم خیلی ناراحت شد و از ویلا بیرون رفت ، اما انصافا خانواده اش ذره ای محبت شون به ما کم نشد ، و خیلی عادی با این قضیه کنار آمدند . یک ساعت بعد بهزاد به همراه خانواده اش آمد وقتی به او جواب منفی دادم متحیر نگاهم کرد اصلا انتظارش را نداشت . خیلی ناراحت شد اما کاملا مودبانه و محترمانه همراه خانواده اش خداحافظی کردند و رفتند . ارسطو وقتی فهمید جواب منفیم به خاطر بهزاد نبود کمی ارام شد . نادر صبح زد از ویلا بیرون رفته بود و اخر شب برگشت . لب دریا نشسته بودم و پتو روی شانه هایم بود . صدای نادر رو شندیم که گفت : انتخاب کردی ، آره ؟

 

دانلود عکس ماشین

 

نادر سرش را پایین انداخت و اروم از کنارم رد شد و به داخل ویلا رفت و نیم ساعت دانلود عکس ماشین بعد من هم رفتم داخل و خیلی راحت خوابیدم . صبح خیلی زود از خواب بیدار شدم و بعد از صرف صبحانه قرار بود همگی به منزل برادر زن عمو بریم و همه دوباره همانند هنگام آمدن سوار ماشین هاشون شدن ، اما با یک فرق اساسی و اون اینکه لیلی رفت پیش مادر و مبهد رفت پیش عمو و سوار ماشینی که انها بودند شدند و من و نادر و نوید و ارمان و نیلوفر مونده بودیم با ماشین خالی ارمان . طی این مدت من و ارمان قهر بودیم . نیلوفر تلاشش را برای اشتی دادن ما کرده بود اما کاملا بی فایده بود ، نیلوفر یه لحظه حالش بد شد و رفت عقب نشست خواستم عقب بنشینم که آرمان و نوید رفتن عقب نشستن و ارمان رو به نادر کرد و گفت : ببخش نگران نیلوفرم .